چند روزی بیشتر به شب یلدا یا به قول مشهدیها شب چله نمانده است. خدا را شکر با کمرنگ شدن بیماری کرونا شب چله امسال دوباره حال وهوای صلهرحم دارد. به رسم سالهای پیش از کرونا، دوباره بازارهای میوه، آجیل و شیرینی شلوغ است. همه در تکاپو و تلاش برای برگزارکردن هرچه بهتر شب یلدا هستند تا به همین بهانه به بزرگترهای خانواده سر بزنند. ما نیز در گفتوگو با چند نفر از قدیمیهای منطقه برخی آداب و رسوم شب چله در سالهای گذشته را جویا شدیم.
حسینعلی بهاری 80ساله متولد و ساکن محله فدک است. او که شب چلههای زیادی را پشت سر گذاشته است میگوید در طول این سالها نوع میوهها و تزیینات سفره شب چله تغییرات زیادی داشته است. بهاری در توضیح بیشتر میگوید: درگذشته مثل امروز بازارهای فراوان میوه و آجیل وجود نداشت. به عنوان مثال میوهای مثل پرتقال و انار که بومی مشهد نبود، وجود نداشت یا خیلی کم بود. به طور معمول خانوادههای شهری ثروتمند که توانایی خرید داشتند از این میوهها استفاده میکردند.
در آن سالها شاه میوه شب چله، نوعی طالبی بود که مشهدیها به آن لاکی میگویند. این نوع طالبی پوستی محکم و سفت دارد و به همین دلیل قابلیت ماندگاری زیادی داشت. چون یخچالی برای نگهداری میوهها وجود نداشت هر خانواده در اواخر تابستان، چند عدد از این لاکیها را به همراه مقدار زیادی انگور از بازار میوه یا سرِ زمین میخرید. هر خانه دارای پستو یا انباری بود که حکم یخچال امروزی را داشت. انگورها را به نخ کشیده و به دیوار پستو آویزان میکردند.
لاکیها و چندکدو حلوایی را هم داخل توری که با طناب نخی بافته بودند گذاشته و به چُخت (سقف خانه) آویزان میکردند. کشته سیب، زردآلو و توت خشک هم آماده و نگه داشته میشد. همزمان با شب چله مادرخانواده میوههای داخل پستو را بیرون میآورد در داخل مجمعه مسی بزرگی میچید و روی کرسی وسط اتاق که با پارچه ترمه زیبایی پوشیده شده بود میگذاشت. تخمه کدو، هندوانه، خربزه، قیسی، کشته زردآلو و کشمش هم زینتبخش سفره شب یلدا بود.
رمضان علی صفایی 75ساله متولد و ساکن محله کوی امیرالمؤمنین(ع) است. او آدابی چون خوردن کدو حلوایی و روشنکردن آتش در شب چله را بهخوبی درخاطر دارد. رسومی که امروز دیگر با وجود این خانههای آپارتمانی امکان برگزارکردنش وجود ندارد.
آقا رمضان در توضیح بیشتر میگوید: همانطور که میدانید شب چله طولانیترین شب سال است و مردم در این شب سنت صلهرحم را به جا میآورند. اعتقاد مردم قدیم این بود که در این شب جنگ بین نیروهای اهریمنی(شر و تاریکی) و اهورایی (خیر و روشنایی) به اوج خود میرسد. چون آتش، سنبل غلبه روشنی بر تاریکی بود در هرخانه آتشی روشن میشد و کسی حق خاموشکردن این آتش را نداشت چون خاموشکردن آن را بدشگون و مایه بدبختی میدانستند.
آقارمضان با اشاره به سنت شاهنامهخوانی میگوید: در میهمانی شب چله یکی از افراد باسواد و خوشصدای حاضر در میهمانی بنا بر رسم، شروع به خواندن شاهنامه میکرد. شاهنامهخوان بخشهایی از اشعار را انتخاب میکرد که با شب چله نیز تناسب و قرابتی داشته باشد. بزرگ فامیل نیز به رسم هدیه یا تشویق پولی را به فرد شاهنامهخوان میداد. در ساعات پایانی شب چله، کدو حلوایی بزرگی را در زیر آتشی که روشن بود قرار میدادند. بعد از پخته شدن، کدو حلوایی را در مجمعه مسی بزرگی گذاشته به خانه میبردند. این کدوحلوایی پخته شده در حکم همان کیک و شیرینی امروز را داشت.
کدوحلوایی تکه تکه بود و هرکدام از میهمانها با قاشق محتویات نرم و شیرین آن را میخوردند. آن موقع اعتقاد داشتند هرکس کدو حلوایی شب چله را بخورد زمستانی شاد با خبرهای خوش خواهد داشت و زندگی برایش شیرین خواهد شد. خوردن کدوحلوایی حکم پایان مراسم شب چله را داشت. بعد از آن میهمانان آماده رفتن به خانههای خود میشدند. بزرگ فامیل نیز باقیمانده آجیل و میوهها را به آنها میداد تا با خود ببرند.
رضا غلامیان 60ساله ساکن خیابان خیبر در محله کوی امیر است. او با یادآوری یکی از خاطرات شب چلههای گذشته میگوید: آن موقع هنوز کیوی به مشهد نیامده بود. خیلیها با این میوه و چگونگی خوردن آن آشنا نبودند. ما در یک شب چله میهمان خانه دایی بزرگم که ساکن احمدآباد بود شدیم. انواع میوهها در ظروف مختلف چیده شده بود. ظرفی بلوری پر از میوه کیوی هم وجود داشت. من همه حواسم به این ظرف سیبزمینی بود.
با خودم گفتم: چرا این سیبزمینیهای پخته و تنوری بخار ندارد. بعد از دقایقی یکی از آنها را برداشتم. در این لحظه داییام وارد شد و گفت: آن میوههای سیبزمینیمانند، کیوی هستند
با خودم فکر میکردم چه سیب زمینیهای گرد و صافی است. بعدش با خودم گفتم: چرا این سیبزمینیهای پخته و تنوری بخار ندارد. بعد از دقایقی به خودم جرئت دادم و یکی از آنها را برداشتم. در این لحظه داییام وارد شد و گفت: آن میوههای سیبزمینیمانند، کیوی هستند. باید با چاقو پوست را بکنید و بخورید. وقتی تکه کیوی را خوردم از مزه ملس و ترشی که داشت خوشم آمد. هنوز هم بعد از سالها به کیوی علاقه زیادی دارم.
محمدرضا کاظمی 40ساله ساکن محله امیرالمؤمنین(ع) است. به قول خودش بهترین خاطره زندگی او درشب چله 10سال پیش رقم خورده است و او با همسرش در این شب آشنا میشود.
کاظمی با یادآوری این خاطره میگوید: مادرم از چند ماه قبل آستین بالا زده بود و به دنبال همسری مناسب برایم میگشت. اما بنابر دلایل مختلف ازدواج سر نمیگرفت. با طولانیشدن خواستگاری حالتی از افسردگی و دلسردی برایم ایجاد شده بود. با خودم فکر میکردم که چرا گره کارم باز نمیشود.
تا اینکه سرانجام در مراسم شب چلگی پسرعمویم ما به خانه عروس رفتیم. به دل من افتاده بود که در این مراسم بالأخره نیمهگمشدهام را پیدا خواهم کرد. همین اتفاق هم افتاد. مادرم با گوشی پیامک داد که دختری را پیدا کرده است. او در همان شب چله درخواست خواستگاری را با مادر عروس مطرح هم کرده بود. بعد از چند جلسه مراسم خواستگاری و ازدواج ما سرگرفت و الان 10سال است که با همسرم زندگی خوب و خوشی دارم.